جدول جو
جدول جو

معنی ساخته کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ساخته کردن
(چِلْ لَ / لِ بَ تَ)
ساختن. آماده کردن:
دستیار و ستور و کار سفر
ساخته کرد هر چه نیکوتر.
عنصری.
و بسبب فرمان امیرالمؤمنین جای فضل در این سرای بیرونی ساخته کرد. (تاریخ بیهقی). تمامی صحرا را آب گرفت تا ایشان غسل کنند و جنگ را ساخته کنند. (قصص الانبیاء جویری ص 219).
و آن جادوان گفتند تا روز عید کارها ساخته کنید. (قصص الانبیاء جویری ص 102).
کار لوزینۀ ما را بکرم ساخته کن
که نخستین سخن از تنگ شکر آغازی.
سوزنی.
سر آن داری امروز که بر ما دو حکیم
کار لوزینه کنی ساخته از بی سازی.
سوزنی.
جواب خدای را ساخته کن. (تذکره الاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
ساخته کردن
آماده کردن مهیا ساختن
تصویری از ساخته کردن
تصویر ساخته کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاخت کردن
تصویر تاخت کردن
تاختن، اسب دواندن، غارت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخته کردن
تصویر بخته کردن
پوست کردن، پوست کندن
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
تخم کشیدن. خصی کردن اسب و خروس و قوچ و جز آن را تا گشنی کردن نتواند. بیرون کردن بیضۀ خروس و قوچ و امثال آن تا فربهی گیرد.
- امثال:
ملانصرالدین است صد دینار می گیرد سگ اخته می کند، یک عباسی می دهد حمام می رود، مزداو کم از خرج آن عمل است. و رجوع به یک روز حلاجی میکند... در امثال و حکم شود.
، گرفتن سخن را و بیاد داشتن، ربودن یکی را پس از دیگری. ربودن گرگ یک یک گوسپند را بحیله: الذئب یختات الشاه بعدالشاه، قطع طریق کردن در سرّ به شب. (منتهی الارب). راه بریدن. طی مسافت کردن: انّهم یختاتون اللیل، شب راه می برند
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جمع کردن. فراهم کردن:
از چشم باز توخته کن لقمه های بوم
وز ران شیر ساخته کن طعمه شغال.
مجد همگر.
رجوع به توختن و توخته و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(چِلْ لَ / لِ اَ دَ)
یا نبودن کاری از کسی یا کسانی. انجام آن توانستن یا نتوانستن: این کار از من ساخته نیست
لغت نامه دهخدا
(چِ لُ چَ اَ تَ)
آماده شدن. مهیا شدن. کار سازی کردن. اسباب فراهم کردن: امیر اسماعیل سامانی... مردان آن دیه (ورخشه) را بخواند و گفت من بیست هزار درم و چوب بدهم و ساختگی آن بکنم، و بعضی عمارت بر جای است. شما این کاخ را مسجد جامع سازید. (تاریخ بخارا ص 21). پیرزنی را دیدم که می آمد عصابه ای بر سر بسته، و عصائی در دست گرفته، گفتم مگر از قافله باز مانده است، دست به جیب بردم و چیزی بوی دادم که ساختگی کن تا از مقصود باز نمانی. (تذکره الاولیاء عطار) ... و در امل ببندی و در اجل و در آراسته بودن و در ساختگی کردن مرگ بگشایی. (تذکره الاولیاء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اخمه کردن
تصویر اخمه کردن
روی ترش کردن چین و آژنگ بر ابرو و پیشانی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاخت کردن
تصویر تاخت کردن
بشتاب دوانیدن اسب را تاختن
فرهنگ لغت هوشیار
پهن کردن، بساط خود را بر چیدن، ساکت ماندن، یا تخته کردن دکان. بند کردن دکان بستن آن تعطیل کردن آن، جمع کردن بساط خود
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته شدن کار کسی بر آمدن حاجت وی ساخته شدن کاری را آماده آن کار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
سهل کردن آسان کردن، پاک کردن خالی کردن، اطلس کردن ستردن نقش و نگار، ستردن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلا طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
کامل کردن با تمام رساندن، مهیا کردن کسی برای اجرای عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
آرام کردن توشتاندن خاموش کردن آرام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختر کردن
تصویر اختر کردن
فال زدن، تفائل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
تخم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاختن کردن
تصویر تاختن کردن
تازاندن بسرعت بردن (اسب و مانندآنرا)، هجوم بردن حمله بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساختگی کردن
تصویر ساختگی کردن
فراهم کردن اسباب تهیه لوازم و وسایل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختط کردن
تصویر اختط کردن
معاشرت کردن گفتگو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده کردن
تصویر ساده کردن
((~. کَ دَ))
سهل کردن، آسان نمودن، پاک کردن، خالی کردن، اطلس کردن، ستردن نقش و نگار، ستردن موی، تراشیدن موی، چیزی را از چیزی جدا کردن مثلاً طلا را از نقره و عسل را از موم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخته کردن
تصویر تخته کردن
((~. کَ دَ))
بستن، تعطیل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاخت کردن
تصویر تاخت کردن
((کَ دَ))
دویدن، تازیدن، دواندن اسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخته کردن
تصویر پخته کردن
((~. کَ دَ))
کامل کردن، آماده ساختن کسی برای انجام کاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بخته کردن
تصویر بخته کردن
((~. کَ دَ))
قوام بخشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخته کردن
تصویر اخته کردن
((~. کَ دَ))
تخم کشیدن، خصی کردن، مدتی در برف یا یخ نهادن گوشت خام تا ترد و نازک شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساخته آمدن
تصویر ساخته آمدن
((~. مَ دَ))
آماده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساختگی کردن
تصویر ساختگی کردن
((~. کَ دَ))
تهیه لوازم و وسایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
Silence
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ساده کردن
تصویر ساده کردن
Streamline
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از شاخه کردن
تصویر شاخه کردن
Branch
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کوبیدن یا کشیدن یا تاباندن بیضه ی حیوان به منظور از بین بردن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از ساکت کردن
تصویر ساکت کردن
молчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ساده کردن
تصویر ساده کردن
упрощать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از شاخه کردن
تصویر شاخه کردن
разветвляться
دیکشنری فارسی به روسی